Web Analytics Made Easy - Statcounter

دریافت 9 MB

خبرگزاری مهر-گروه هنر-علیرضا سعیدی: سرودهایی که طی سال‌های آغازین پیروزی انقلاب اسلامی ایران برای ایام دهه فجر انقلاب اسلامی تولید و عرضه می‌شود، آثار ماندگاری بودند که در مومنانه‌ترین شکل ممکن اجرا و تبدیل به موزه‌های همیشه همراهی شد که قطعاً در خیل خاطرات ماندگار مردم این سرزمین فراموش نمی‌شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

شرایطی که غیر از مواردی بسیار استثنا هنوز شاهد تکرار آن در حوزه سرود و آهنگ‌های انقلابی نیستیم و با وجود تلاش‌های خوبی که در این عرصه صورت گرفته اما هنوز نتوانسته جای خالی این نواهای خاطره‌انگیز را پر کند.

اما آنچه به مناسبت فرارسیدن ایام دهه فجر امسال بهانه‌ای برای رجوع دوباره به این مقوله مهم و موثر اجتماعی شد، کندوکاوی دوباره و البته خاطره ساز برای معرفی برخی سرودها و آثار موسیقایی متناسب با دهه فجر است که گروه هنر خبرگزاری مهر را بر آن داشت تا در روزهای آتی نیم نگاهی دوباره درباره نحوه ساخت و تولید آن داشته باشد.

در دومین گام از سلسله گزارشات «بازخوانی مهر از سرودهای فجر» به سراغ سرود ماندگار «بوی گل سوسن و یاسمن آید» سروده محمدعلی ابرآویز رفتیم که در روزهای آغازین پیروزی انقلاب اسلامی ایران و ورود تاریخی امام راحل تولید و با وجودی که از سازی غیر از طبل و سنج استفاده نشده بود، اما آنچنان مورد استقبال مردم سرزمینمان قرار گرفت که گویی دهه فجر بدون شنیدن این سرود با تصاویر خاطره ساز آن دوران رنگ و طعم دیگری پیدا می‌کند.

آغاز نگارش یک گزارش با یک اتفاق غافلگیرکننده

طی روزهای اخیر و حین نگارش این گزارش توسط نگارنده، شرایطی عجیب و پیش‌بینی نشده‌ای به وجود آمد که قطعاً می‌تواند دربرگیرنده تجربه‌ای لذت بخش، شیرین و ماندگار شود، آن هنگام که فهمیدم محمد علی ابرآویز شاعر و آهنگساز سرود «بوی گل سوسن و یاسمن آید» در دهه‌های ۶۰ و ۷۰، زمانی که همراه با خانواده‌ام از تبریز به تهران مهاجرت و در خیابان طالقانی، کوچه توانا (شهید دستخوش) ساکن شدیم، درست چند آپارتمان آن طرف‌تر همسایه‌مان بوده، آن هم نه یک همسایه معمولی که سالی به سالی هم از همسایه‌اش خبر نمی‌گیرد. بلکه یک همسایه تنها اما عزیز که تقریباً مثل بعضی فیلم‌های سینمایی هر روز از بالکن یک خانه قدیمی با قامت بلندش و آن بند شلوار و سیبیل های معروف که در سال‌های پایانی عمرش دیگر وجود نداشت، با حالتی موقر به بازیگوشی‌ها و فوتبال بازی کردن‌هایمان تا پایان نگاه می‌کرد، و بعد که حسابی خسته می‌شدیم یکی از ما را صدا می‌کرد و از ما می‌خواست تا برویم از رستورانی در آن حوالی که در این سال‌ها کافه‌ای شیک و پیک شده، برایش غذا بگیریم. چون تنها بود.

غذا را هم که به دستش می‌رساندیم، باقی پولی را که داده بود، به خودمان پس می‌داد. یک لذت عجیب و غریب و وصف ناپذیر که گرچه خرج خرید تنقلات و آلوچه و لواشک و از این دست چیزها می‌شد، اما محمدعلی ابرآویز را برای ما تبدیل به یک اسطوره کرده بود. یک اسطوره مهربان که به خاطر همین کارش از حضورش در محله می‌بالیدیم و چقدر حیف خیلی خیلی خیلی دیر فهمیدیم او که بود؟

مگر می‌شود بدون اینکه از جزییات یک حضور آن هم در قامت همسایه شک و تردید داشته باشی و بعد به صورت همزمان به یکباره وارد نگارش گزارشی با موضوع سرودهای ماندگار دهه فجر شوی که همان آقای همسایه سراینده یکی از اشعارش باشد این حضور محمدعلی ابرآویز که به سال ۱۳۹۲ در انزوا و تنهایی چند سال بعد از اینکه ما هم از آن محله رفتیم، دار فانی را وداع گفت، برای ما فقط در همین چارچوب تعریف شده بود و بس.

ولی اصلاً نمی‌دانستیم که نام محمدعلی ابرآویز خیلی خیلی مهم‌تر از آن چیزی است که تصورش را می‌کردیم. یک لحظه تصور کنید، همین آقایی که پول آلوچه، لواشک، توپ دولایه، آدامس فیفای ما برای عکس بازی را در بسیاری از مقاطع تامین می‌کرد، سراینده و آهنگساز ترانه‌های ماندگاری چون «بوی گل سوسن و یاسمن» است. همان سرودی که اتفاقاً در آن دوران در کنار چند اثر موسیقایی دیگر به شدت حالمان را خوب می‌کرد. چرایی‌اش که قطعاً به خاطر جشن‌های دهه فجر بود. چون هرچه بود حالمان را خوب می‌کرد. انگار دنیا عوض شده و ما هم در پی آن عوض شده‌ایم.

خب طبیعتاً هم محور اصلی این شرایطی که توصیف شد دهه فجری بود که برای بزرگترهای ما معنی متفاوت‌تری داشت. اما قطعاً برای ما آنچنان با مفاهیم انقلابی و اجتماعی و سیاسی به دلیل شرایط سنی آشنا نبودیم، جذاب بود چون موسیقی داشت، چون تئاتر داشت، چون روزنامه دیواری داشت، چون هیجان غیرکاذبی داشت که عمیق‌ترین اندیشه‌های اجتماعی را می‌توانستیم با همان سن و سال کم بفهمیم. چون سرودهایی داشت که غیر ممکن بود آنها را حفظ نباشیم و زمزمه‌اش نکنیم. سرودهایی که یکی از ماندگارترین‌هایش متعلق بود به همان جناب ابرآویز، همان آقای همسایه‌ای که حین نگارش این گزارش متوجه شدم رستوران شالیزار یکی از پاتوق‌هایش بوده. پاتوقی که حتی پدرم بعد از مشغله‌های آموزگاری خود عصرها به آنجا می‌رفته و با آقای ابراویز و صاحب رستوران رفاقت صمیمانه‌ای داشته‌اند. جالب‌تر اینکه همین آقای ابرآویز هر از چندگاهی به دعوت پدر به منزل می‌آمده و شامی هم مهمان ما می‌شده است. اصلاً از این جذاب‌تر مگر داریم؟ مگر می‌شود بدون اینکه از جزییات یک حضور آن هم در قامت همسایه شک و تردید داشته باشی و بعد به صورت همزمان به یکباره وارد نگارش گزارشی با موضوع سرودهای ماندگار دهه فجر شوی که همان آقای همسایه سراینده یکی از اشعارش باشد.

روایت یک خاطره‌نگار از زندگی خالق «بوی گل سوسن و یاسمن آید»

زنده‌یاد ابرآویز در زمان فعالیت خود سراینده سرودهای متعددی از جمله «بوی گل سوسن و یاسمن آید»، «خمینی ای امام»، «دیو چو بیرون رود فرشته درآید»، «الله الله» و «میدان شهدا» بوده است. به عبارتی علاقه این شاعر و آهنگساز فقید موسیقی به امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی ایران بود که باعث شد تا از همان روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب، فعالیت مستمر در سرود را آغاز و آثار متعددی را در این زمینه ثبت و ضبط کند.

مرحوم ابرآویز با مشورت گرفتن از رهبران انقلاب، شهید دکتر بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی تصمیم گرفت بضاعت هنری خود و سازمان تبلیغاتی باتجربه‌اش را در پیشبرد اهداف انقلاب به خدمت بگیرد مرتضی قاضی، محقق تاریخ شفاهی و خاطره‌نگار استاد ابرآویز در یادداشتی، زندگی‌نامه مختصری از این موسیقیدان برجسته را منتشر کرده که بدین شرح است: استاد محمدعلی (منوچهر) ابرآویز در سال ۱۳۱۷ در محله عودلاجان تهران متولد شد. تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم در تهران انجام داد. سپس برای ادامه تحصیل در رشته رفتارشناسی به آلمان و سپس کانادا سفر کرد. در حدود سال ۱۳۴۱ به ایران مراجعت کرد و در طی ۷ سال به فعالیت در مطبوعات و رادیوی آن زمان پرداخت. وی در سال ۱۳۴۲ با مشاهده صحنه شهادت یکی از جوانان انقلابی در حوالی میدان ارک تصمیم به ترک رادیو گرفت و دیگر به آن سازمان بازنگشت و تنها به فعالیت‌های مطبوعاتی خود ادامه داد. ابرآویز از سال ۱۳۴۷ سازمان تبلیغاتی پرقدرتی را راه‌اندازی کرد که این سازمان تا زمان پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ پابرجا بود. در طی این دوره ابرآویز به واسطه فعالیت‌های موفق تبلیغاتی فرهنگی‌اش در زمینه جمع‌آوری کمک برای زلزله بوئین زهرا موفق به دریافت جایزه جهانی تبلیغات از سازمان بین‌المللی تبلیغات می‌شود.

این شاعر و آهنگساز در تابستان سال ۱۳۵۷ که برای ثبت اختراعی به انگلیس سفر کرده بود، از طریق تلویزیون از اخبار انقلاب ایران مطلع شد و خود را به سرعت به ایران رساند. مرحوم ابرآویز با مشورت گرفتن از رهبران انقلاب، شهید دکتر بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی تصمیم گرفت بضاعت هنری خود و سازمان تبلیغاتی باتجربه‌اش را در پیشبرد اهداف انقلاب به خدمت بگیرد.

ابرآویز اعضای گروه سرود خود را با هم‌فکری شهید دکتر مفتح و مرحوم آیت‌الله طالقانی از جوانانی که در مجالس این بزرگواران شرکت داشتند، انتخاب و فعالیت خود را شروع کرد. استاد در اوج روزهای حکومت نظامی رژیم طاغوت با هزینه شخصی خود استودیوی موسیقی اجاره کرد، اعضای گروه سرود را در آنجا گرد آورد و به شکل مخفیانه و به دور از چشم نیروهای اطلاعاتی و نظامی رژیم، به تولید و ساخت سرودهای انقلاب پرداخت. حاصل این دوره از فعالیت‌های ابرآویز و گروه وی، تولید ۱۸ کاست موسیقی انقلابی ماندگار در ماه‌های منتهی به پیروزی انقلاب بود؛ سرودهایی که بعضاً با ذائقه و هنرمندی خود وی در مقام شاعر و تنظیم‌کننده به گوش مردم رسید و جاودانه‌هایی همچون «بوی گل سوسن و یاسمن آید»، «معمار و طراح حرم» و «سمفونی ۱۷ شهریور» را آفرید. طنین صدای او در قطعه طراح حرم تا همیشه در گوش‌های مخاطبان خواهد ماند که مؤمنانه می‌خواند: «لاتخف مسلمان… لاتخف»

سرودهایی که فقط با طبل و سنج برای مردم روایت می‌شد

قاضی در نوشته خود ادامه می‌دهد: آثار او ویژگی هنری بارزی داشت و آن هم این بود که از شعارهای مردم در موسیقی خود الهام می‌گرفت. سرودهای وی ارکستر نداشت و شعارهای مردمی تنها با سنج و طبل بیان می‌شد؛ به شکلی که با ضرب صدای سنج، صدای مرگ بر شاه به گوش می‌رسید. سرودهای خاطره‌انگیزی که ابرآویز در طی شش ماه مانده تا پیروزی انقلاب تولید کرد، نه تنها تا ماه‌ها پس از پیروزی انقلاب از رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی ایران بازپخش می‌شد و به مردم مبارز ایران روحیه و انگیزه می‌بخشید، بلکه هنوز هم که هنوز است هر گاه که پخش می‌شود برانگیزاننده احساس و یادآور آن روزهای خدایی است. سرودهایی که به اذعان رسانه‌های غربی به اندازه یک سپاه برای انقلاب ایران اثر داشتند.

ابرآویز در سال‌های پس از پیروزی انقلاب چند سالی در خارج از کشور زندگی کرد و چند سال قبل به ایران بازگشت و برای مدتی مشاور فرهنگستان هنر بود. وی در سال‌های اخیر به تنهایی زندگی می‌کرد و از تنهایی رنج می‌برد. خوشبختانه خاطرات و زندگی هنری او در سال‌های اخیر به همت واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی به صورت تصویری ضبط و ثبت شده است و قرار بود در ایام فجر امسال با حضور خود ایشان کتاب خاطرات او رونمایی شود.»

ابرآویز مرد صداهای انقلاب است

امید مهدی‌نژاد هم در بخشی از کتاب «چهار مضراب انقلابی» که چندی‌پیش توسط نشر سرچشمه و قاف در مجموعه «آن‌روزها» منتشر شد به نگارش مطلبی درباره محمدعلی ابرآویز پرداخته است که در پی می‌آید: «چند روز پس از پیروزی انقلاب، مردی با ۱۸ نوار کاست به سازمان رادیو و تلویزیون رفت. کاست‌ها را تحویل داد و گفت اینها سرودهایی است که پیش از انقلاب، برای انقلاب ساخته‌ایم. این کاست‌ها تا سال‌ها بعد یکی از مهم‌ترین منابع تغذیه سرودهای انقلابی رادیو و تلویزیون بود. این مرد محمدعلی ابرآویز بود. دانش آموخته علوم سیاسی، نویسنده رادیو، متخصص تبلیغات و موسس یکی از اولین موسسات تبلیغاتی ایران که به واسطه اطلاعات فرهنگی و هنری وسیع‌اش، به او لقب دایره‌المعارف زنده داده بودند.

مدتی نیز در سازمان رادیو و تلویزیون انقلابی ایران فعالیت کرد. ابرآویز مرد صداهای انقلاب است. مردی که شاید کمتر نامی از او شنیده باشیم. اما نقش غیرقابل انکارش در ساخت و تولید بسیاری از صداها و سرودهای انقلابی، پررنگ و برجسته است. ابرآویز در تابستان سال ۱۳۵۷ در لندن مشغول ثبت یک اختراع بود که باخبر شد در تهران نماز عید فطر برگزار شده است. برای او که از دیرباز به نهضت امام خمینی علاقه داشت، این خبر یک خبر ویژه بود. ابرآویز با انگیزه پیوستن به سیل خروشان انقلاب، به ایران بازگشت. به محض بازگشت، در کانون توحید با تنی چند از روحانیون انقلابی دیدار کرد و با احتیاط پیشنهاد ساخت قطعاتی موسیقایی به منظور برانگیختن مردم علیه نظام پهلوی را مطرح کرد. آنها پذیرفتند و او دست به کار شد.

سرود «بوی گل و یاسمن آید» با تضمین غزل مشهور حافظ

مرحوم ابرآویز سرود «بوی گل و یاسمن آید» را با تضمین غزل مشهور حافظ، پیش از بازگشت امام خمینی (ره) به ایران، شبانه و مخفیانه تولید و ضبط کرد در ماه‌های باقی مانده تا پیروزی انقلاب ابرآویز چندین سرود انقلابی ساخت و اجرا کرد و در تهیه چندین موسیقی انقلابی دیگر نیز سهیم شد. سرودن شعر، ساختن ملودی، یافتن نوازنده و استودیو و نیز تامین مالی تهیه سرودها، از فعالیت‌هایی بود که ابرآویز در این مدت انجام داد. مرحوم ابرآویز سرود «بوی گل و یاسمن آید» را با تضمین غزل مشهور حافظ، پیش از بازگشت امام خمینی به ایران، شبانه و مخفیانه تولید و ضبط کرد.

ابرآویز و گروهش شب‌ها پس از غروب به استودیو می‌رفتند و صبح زود بیرون می‌آمدند. با پای برهنه وارد استودیو می‌شدند تا جای پای کسی روی زمین نماند. تمام درها و پنجره‌ها را می‌بستند تا صدایی به بیرون درز نکند و هر چند دقیقه، در سکوت، پنجره‌ها را باز می‌کردند تا هوا عوض شود. استودیو در محله‌ای ارمنی نشین واقع شده بود و هم وطنان ارمنی تا جایی که می‌توانستند با آنها همکاری می‌کردند. حتی از پشت پنجره‌ها کشیک می‌دادند و وقتی ماشین گشت از آن حوالی عبور می‌کرد، با زنگوله‌ای که به سر آن طنابی بسته بودند، مطلعشان می‌کردند تا دست از کار بکشند.

اما نقش پنهان و شاید انکار شده محمدعلی ابرآویز در مسیر ساخت سرود «ایران ایران» سرمایه گذاری مالی است. می‌گویند ابرآویز که آن زمان وضع مالی خوبی هم داشته مبلغ قابل توجهی به خواننده این سرود می‌دهد، تا اگر اجرا و پخش سرود تبعاتی برایش به دنبال داشت، بتواند مخفی شود و با این مبلغ تا مدتی زندگی بگذراند.

گفتگو با شهید بهشتی مقدمه تولید یک اثر موسیقایی تاریخ ساز شد

محمدعلی ابرآویز که سال‌های پایانی عمرش در انزوا و تنهایی گذشت، روز ۲۱ بهمن سال ۱۳۸۶ زمانی که به همت دفتر موسیقی سازمان صدا و سیما برای او آیین نکوداشتی گرفته بودند دریکی از معدود گفتگوهای رسانه‌ای که یکی از تلخ‌ترین آنها نیز لقب گرفت، گفته بود: پزشکان می‌گویند بیماری من از تنهایی است. سه چهار سالی می‌شود که دچار بیماری هستم، بیماری که با تنگی نفس بروز پیدا می‌کند. ظاهراً این بیماری تمامی ندارد و دچار بیماری‌های متعدد دیگری هم شده‌ام. پزشکان اصرار می‌کنند من را از بیمارستان مرخص کنند، اما یادم افتاد که اگر به خانه بروم، دوباره به تنهایی باز می‌گردم و این تنهایی دارد مرا خفه می‌کند، وقتی یادم می‌افتد که باید به خانه و تنهایی برگردم، غمگین می‌شوم.

او در همان برنامه نکوداشت بود که درباره تاریخچه ساخته‌شدن موسیقی «دیو چو بیرون رود فرشته درآید» یادآور شد: ما در «کانون تولید»، عصرها دورهم جمع می‌شدیم و شهید دکتر بهشتی، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، هاشمی رفسنجانی و افراد دیگر نیز بودند. من وابسته به هیچ گروهی نبودم و نیستم. بعد از یکی از راهپیمایی‌ها شهید بهشتی به من گفت: فکر می‌کنی پیروز می‌شویم یا سرکوب می‌شویم؟ گفتم: ما پیروز شدیم و تا همین‌جا هم برای ما بس است. شهید بهشتی گفت: فکر می‌کنی اگر پیروز شویم واکنش جهانیان نسبت به ما چگونه خواهد بود؟ گفتم: دو - سه ماهی مطبوعات جهان با ما راه می‌آیند و پس از آن ممکن است دشمنی‌ها آغاز شود. شهید بهشتی گفت: فکر می‌کنی جهانیان با چه سوژه‌هایی به جان ما خواهند افتاد؟ به ایشان گفتم: آن‌ها تلاش می‌کنند که بگویند اسلام با هنر و خصوصاً موسیقی مخالف است؛ باید کاری کرد که این حربه از آن‌ها گرفته شود. گفت‌: چه‌طور؟ گفتم اگر ما زودتر موسیقی را به اسم اسلام به جامعه بفرستیم، این حربه خنثی می‌شود. این گفت‌وگو مقدمه‌ای برای ساخت سرود «دیو چو بی رو رود فرشته درآید» بود.

کد خبر 5136206 علیرضا سعیدی

منبع: مهر

کلیدواژه: چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی دهه فجر موسیقی ایرانی سرود سی و نهمین جشنواره فیلم فجر سی و نهمین جشنواره تئاتر فجر تئاتر ایران موسیقی ایرانی جشنواره بین المللی نمایش عروسکی تهران مبارک سال نوای موسیقی ایران درگذشت چهره ها فیلم سینمایی حسین مسافر آستانه چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی جشنواره فیلم فجر دهه فجر بهروز افخمی فیلم کوتاه بوی گل سوسن و یاسمن آید رادیو و تلویزیون انقلاب اسلامی پیروزی انقلاب اسلامی ایران امام خمینی شهید بهشتی شهید دکتر آیت الله بوی گل برای ما دهه فجر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۰۸۸۰۳۰۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است

"یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه کاره هیچ کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم!"

به گزارش خبرگزاری ایمنا در گیلان، اکبر اکسیر یکی از خاص‌ترین شاعران طنزپرداز معاصر ایرانی و مُبدع شعر فرانو است. وی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۲ در آستارا، کارشناس و دبیر بازنشسته ادبیات فارسی و گرافیست است. شاید بیشتر از هر چیزی خصوصیات اخلاقی اکسیر، او را از سایر شاعران طنزپرداز متمایز کرده باشد؛ انسانی ساده، آرام، متین، مهربان و خوش برخورد که به قول معروف در مواجهه با مشکلات زندگی همچون زودپز هر وقت جوش آورد، در کمال آرامش سوت می‌زند.

به بهانه انتشار گزینه طنز شعر فرانو تصمیم گرفتیم به دفتر انتشارات فرانو در شهر بندر مرزی آستارا برویم و گفت‌وگویی متفاوت با او داشته باشیم، همانگونه که انتظار داشتیم، او با آغوش باز از ما استقبال کرد و با صمیمیت وصف ناپذیری به تک تک سوالات ما پاسخ داد.

در طول گفت‌وگو بارها ما را خنداند و با تعصب خاصی نسبت به فرهنگ غنی آستارا سخن گفت و دلبستگی‌اش را نسبت به "ملیحه" همسر، پسرانش "عرفان و ایثار" و نوه‌هایش" حدیث و لنا" بیان کرد.

مجموعه شعرهای در سوگ سپیداران، بفرمائید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند، پسته لال سکوت دندان شکن است، ملخ‌های حاصل‌خیز، مالاریا، ما کو تا اونا شیم؟، من هارا شورا هارا، مارمولک‌های هاچ بک و رادیاتور از مهم‌ترین آثار اکبر اکسیر است. او در سال ۱۳۹۹ نشان درجه یک هنری را از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور دریافت کرده است.

شعر فرانو جریان نو در شعر معاصر است که متأثر از شعر دهه هفتاد بوده و پس از افول آن، با درون‌مایه و محتوای طنزگونه به عرصه آمد. فرانو از سال ۱۳۸۱ توسط اکبر اکسیر بنیان نهاده شده است. فرانو با کلمات ساده، ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات عامیانه بازی می‌کند تا مفهوم خود را ادا کند.

آنچه در ادامه می‌خوانید ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار ایمنا با اکبر اکسیر، پدر شعر فرانو است.

ایمنا: آیا شاعران در عالم دیگری سیر می‌کنند؟ لطفاً در این مورد توضیح دهید و از خودتان و اینکه روزگارتان چگونه می‌گذرد، بگویید.

اکسیر: سوال شما مرا یاد خاطره‌ای انداخت، نیمه‌های شب با زنگ تلفن از خواب پریدم، یکی پرسید: آقای اکسیر پیر مغان یعنی چه؟ گفتم آقا شما الان وقت گیر آورده‌اید؟ گفت می‌بخشید، من خیال کردم شاعران نمی‌خوابند، جواب دادم مگر شاعر جغد است و باقی قضایا… حالا شما می‌پرسید روزتان را چطور سپری می‌کنید؟ راستش را بخواهید مثل سایر بازنشسته‌ها، صبح با خریدن نان و خوردن صبحانه ملیحه خانم، روزم را آغاز می‌کنم.

بعد از دیدن برنامه کودک شبکه اردبیل و شستن ظرف‌های دیشب به هنرکده می‌روم، ساعت حدود یک به خانه بر می‌گردم. ملیحه خانم نهارم می‌دهد. اخبار ساعت دو را در خواب و بیداری گوش می‌دهم. بعد از شستن ظرف‌های نهار، البته عجولانه و شستن مجدد توسط ملیحه خانم برای پیاده‌روی به کنار دریا می‌رویم، بعد از حدود نیم ساعت پیاده‌روی، با خرید نان و گردشی در شهر، به خانه بر می‌گردیم، بعد از شام مختصر و خوردن قرص‌ها، من در تلویزیون کارتون می‌بینم و ملیحه هم به سریال‌های خودش می‌رسد.

کور خوانده‌اید! از مطالعه کتاب و شنیدن موسیقی علمی و سرودن شعر و کارهای روشن فکری خبری نیست؛ مثل بچه آدم می‌خوابم و نیمه‌های شب با ضربات مهیب ملیحه خانم، بیدار می‌شوم چون در خواب یا فریاد می‌زنم یا گریه می‌کنم و حرف‌های فرانویی می‌زنم!

ایمنا: شاعر پرکاری هستید، در مقابل این همه تلاش ادبی، حتماً به حقوق بازنشستگی و یارانه نیازی ندارید، کار و کاسبی‌تان چگونه است؟

اکسیر: معلم بازنشسته‌ای هستم که حدود ۳۰ سال ادبیات فارسی را با لهجه ترکی تدریس کرده‌ام. آن هم با شوخی و طنز، هیچکدام از شاگردانم نمره قبولی نگرفتند، چون خیال می‌کردند که من شوخی می‌کنم؛ در حال حاضر، در هنرکده کوچکم که آرم طراحی می‌کردم؛ انتشارات فرانو را راه انداخته‌ام و کتاب شعر جوانان آستارایی را منتشر می‌کنیم؛ مدیر و صاحب امتیاز آن عرفان و امور هنری با ایثار است.

در هنرکده از نوشتن پرده تسلیت معذور بودم، چراکه مشتری مادر مرده، از بس گریه می‌کرد، دستمزدم فراموش می‌شد. هنوز هم برای ملیحه سوال مانده است که با این همه مصاحبه و نقد و شعر چرا من میلیونر نمی‌شوم؟! بعد از دستمزد نصف نیمه، حق التالیف، تجدید چاپ کتاب‌ها به دادم می‌رسند، برای اینکه در سرزمین گل و بلبل، نویسندگی و شاعری شغل نیست بلکه مصیبت است.

یک جنون روزمره که خود را هیچ، اهل و عیال را نیز بیچاره می‌کند (با سپاس از شکیبایی و صبر جزیل ملیحه خانم)، برای همین سفارش کرده‌ام که بعد از مرگ برایم آب و نان بگذارند، چراکه در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند.

ایمنا: یک شاعر شهرستانی با یک شاعر تهرانی چه فرقی دارد؟

اکسیر: یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه‌کاره هیچ‌کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم؛ یکی برای سنگ قبر مادرزنش شعر می‌خواهد، یکی برای نوه‌اش نام جدید و انژکتوری! یکی درخواست پر کردن فرم دارد، یکی هزینه می‌خواهد، یکی برای مشاوره انتخاب شرکتش می‌آید، یکی برای برای تعمیر شعر و ویرایش داستان (بدون هیچ کارمزد و مبلغی)، یکی برای فرزند دبستانی‌اش انشا می‌خواهد، یکی برای پزشک معالجش لوح تقدیر، خلاصه تمام این تجربه‌هایی که موتور طنز مرا گرم می‌کنند.

ایمنا: مردم آستارا شما را دوست دارند، آیا این را باور می‌کنید؟ چگونه به این جایگاه رسیده‌اید؟

اکسیر: ۳۰ سال خدمت معلمی، ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامه‌نگاری، ۴۰ سال خوشنویسی و گرافیک که در مجموع ۱۱۵ سال می‌شود، از چشم اهالی شریف آستارا پنهان نیست، مردم واقعاً حسابرس خوبی هستند و به خادمان خود احترام می‌گذارند.

اگر روزی در صف نان باشم، مرا با احترام به ته صف هل می‌دهند، در دادن نسیه با دو برابر قیمت استقبال می‌کنند، سوژه‌های جالبی به من پیشنهاد می‌دهند، مردم به اهل قلم احترام خاصی می‌گذارند، اما هیچکس دلسوزتر از ملیحه نیست، هفته اول که حقوق و یارانه تمام می‌شود، با اعتماد و افتخار زائد الوصفی می‌گوید که نگران نباش، خیال کن ماه رمضان تمام نشده است!

ایمنا: در تمام نوشته‌های شما حتی در مصاحبه با شبکه چهار نام آستارا را بسیار تکرار می‌کنید، در خصوص علاقه به زادگاهتان حرف بزنید؟

اکسیر: آستارا در تمام شعرها و نوشته‌هایم جا دارد، مثل کلمه ملیحه در شعرهایم، من بچه محله آبروان هستم، نام مسجد محله ماست که کنار رودخانه‌ی مرداب قرار گرفته و اهالی شریف، اهل دل، هنرمند و مؤدب زیاد دارد، آبروان دفتر خاطرات ماست.

آستارا در گوشه‌ای دنج از مرز ایران و آذربایجان، در مربعی از کوه و جنگل و رود و دریا واقع شده و شاعرخیز و شعر پرور است. مدرسه حکیم نظامی‌اش با خاطرات نیما یوشیج پا به پای دارالفنون ایستاده و صادرات مهم‌اش به شهرهای هم جوار معلم بوده است. آستارا برای آستارایی‌ها نام مبارکی است، عزیز مثل مادر!

ایمنا: دوستانی که با شما آشنایی نزدیکی دارند، می‌گویند، اصلاً به شاعر جماعت شباهت ندارید، نه تیپ آن‌چنانی می‌زنید، نه خودتان را می‌گیرید.

اکسیر: من بر خلاف این توصیفات به هرچه شبیه‌ام جز شاعر جماعت، چراکه همبازی کودک درون هستم، پنج سال سن دارم، پر جنب و جوش، پر از شیطنت کودکانه، ملیحه فقط می‌داند، این کودک چه جانوری است! من با فضاهای جدی با آدم‌های بسیار مؤدب مشکل دارم، از پز روشنفکری، از کلاه چگوارایی، عینک بوف کوری، ریش پروفسوری و پوشش اجق‌وجق بیزارم، ساده و خاکی و صمیمی هستم، مثل تلویزیون‌های سیاه و سفید، برای نقد، کتاب‌های رسیده را می‌خوانم، در مورد ورزش هم باید بگویم که ورزش دو و میدانی را برای فرار از دست طلبکاران دوست دارم.

ایمنا: شما کمتر اهل سفر و گردش هستید، ایام فراغت خود را چگونه سپری می‌کنید، مثل شاعران از گوشه‌ی دنج و مناطق ییلاقی و سرسبز خوشتان می‌آید یا سرگرمی دیگری دارید؟

اکسیر: تمام لحظات من تفریح است، از کار در خانه گرفته تا پیاده‌روی با ملیحه در کنار دریا، روزهای بارانی هم از پیاده‌روی در سطح شهر و قدم زدن در بازارچه ساحلی، برای دیدن مردم، نه برای خرید، لذت می‌برم.

من از ازدحام و شلوغی خوشم می‌آید، تماشای کوه و دریا خوشحالم نمی‌کند، از دیدن مناظر طبیعی دلم به هم می‌خورد، از بس باران دیده‌ام خسته شده‌ام، در آستارا غیر از قورباغه و من و اردک، همه چیز زنگ می‌زند، حتی آلومینیم! ضمناً کمک به ملیحه در کارهای خانه و آمدن نوه‌های عزیزمان حدیث و لنا (که از آمدنشان خوشحال و از رفتنشان خوشحال‌تر می‌شوم) تفریح من است.

ایمنا: شاعران را آدم‌های خیال‌پردازی می‌شناسیم، شما چگونه‌اید؟

اکسیر: آدم خیال‌پردازی نیستم، آنقدر غرق در واقعیت‌های روزانه‌ام که وقتی برای خیال‌پردازی نیست؛ سر برج هنگام دریافت حقوق و یارانه، تخیل من به کار می‌افتد. من و ملیحه خیال‌پرداز می‌شویم، از مسافرت به اروپا و خرید از دبی گرفته تا رفتن به مراسم نوبل و اسکار، چنان غرق خیالات می‌شوم که ملیحه با آوردن فیش آب، برق، گاز، تلفن و موبایل، مرا از عالم هپروت در می‌آورد.

راستی اگر خیالات شاعرها به قلم بیاید، رمان سیال ذهن جذابی می‌شود که گابریل گارسیا مارکز را در گور می‌لرزاند.

ایمنا: راستی دشوارهای زندگی را چگونه تحمل می‌کنید؟ مثل بی پولی؟!

اکسیر: در مواجهه با مشکلات، چون ظرفیت ندارم بلافاصله دست و پای خود را گم می‌کنم، عصبانی می‌شوم و ملیحه بلافاصله به ۱۱۰ زنگ می‌زند، بعد هم می‌نشینم فکری می‌کنیم و نگرانی من ختم به خیر می‌شود، مثلاً یک روز مهمان ناخوانده‌ای به خانه‌مان آمده بود، من پولی نداشتم، حتی برای صبحانه مهمان؛ صبح نشده از خانه بیرون زدم شاید از دوست یا آشنایی در صف نانوایی پول قرض بگیرم، دست به جیبم که بردم چند تومانی به دستم خورد، دعا کردم ملیحه از پس‌اندازش به جیبم گذاشته باشد، بلافاصله سور و سات صبحانه را خریدم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم، زنگ در را زدم و همین‌که خواستم از ملیحه تشکر کنم، با عصبانیت گفت بابا تو کجایی؟ این بیچاره دو ساعت است که به دنبال شلوارش می‌گردد.

ایمنا: به نظر می‌رسد طنز و شوخ‌طبعی در خانواده اکسیر ارثی است، این همه سوژه طنز چگونه به ذهنتان می‌رسد؟

اکسیر: تمام شعرهای من جدی هستند و از فرط جدیت طنزآمیز دیده می‌شوند، همه آنها واقعیت ندارند، اگر از فقر و سادگی خود می‌نویسم، اگر خود را تحقیر می‌کنم، از خانواده و اجتماع می‌نویسم، همه را تجربه کرده‌ام، اگر واقعیت نداشت بر دل‌ها نمی‌نشست؛ درست است که راه‌هایی برای رسیدن به طنز موجود است، اما تمام شگردهای موجود در طنزهایم برایم اتفاق افتاده و بعد روی کاغذ آمده است.

من فقط با زاویه دید تازه، آنچه را که خوب دیده‌ام نوشته‌ام و دیگر اینکه من ذاتاً طنزاندیش هستم، مثل پدرم و پدربزرگم که در طنز شفاهی مشهور بودند. تمام شعرهایم واقعی هستند، مثل این شعر که به خوانندگان فهیم شما تقدیم می‌کنم: شب عید مرغ داشتیم / ران به عرفان رسید / سینه به ایثار / دل و جگر به ملیحه / دنده و بال و گردن و ستون فقرات به من / آنجا بود که فهمیدم / پدرها چرا اخلاق سگ دارند؟

ایمنا: سخن پایانی…

اکسیر: طنز شادی ست / آزادی ست / صدای آدمیزادی ست و وظیفه اصلی‌اش افشای ریاکاری و مبارزه با دروغ و نکبت و مفاسد اجتماعی است.

می‌گویند آدم‌های خوب همان آدم‌های بدی هستند که هنوز لو نرفته‌اند پس تا لو نرفته‌ایم طنز پارسی را پاس بداریم و به طنز پردازان احترام بگذاریم، به این نوشتگان که هرچند خرده شیشه داشته باشند. بپذیریم که طنزپردازان به زبان مخفی مردم حقیقت‌یاب و شریف هستند.

گفت‌وگو از محمدرضا رشیدی؛ خبرنگار ایمنا در گیلان

کد خبر 747919

دیگر خبرها

  • مادری که عمرش را پای معلم شدن دختر ناشنوایش گذاشته است
  • خدمات جهاد سازندگی ماندگار است
  • ماجرای جالب شاعر شدن شهرام شکیبا + فیلم
  • نمایشگاه کتاب؛ بهترین فرصت برای ارتباط‌ فرهنگ‌های بومی
  • حمله گازانبری امارت به تعهدات آبی با ایران ؛ همسایه‌آزاری تمامی ندارد
  • شاعری که براساس دانش ادبی شعر نسروده!
  • در سرزمین ما شاعران پس از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه‌کاره هیچ‌کاره است
  • در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است
  • شعر میرنوروز آمیخته با مضامین قرآنی است
  • گسترش همکاری‌ها با کشور همسایه کمکی به دیپلماسی فرهنگی است